خواب دیدن بهانه نمی خواهد
کافی است از لابلای ترمه ی رقصان رویا عبور کنی
سرزمین پس از آن گویی صحنه ی بازیگری توست
تو و هر آنچه خوانده و نخوانده ای
بی حصار و محدوده، بی قاعده و قانون
دنیایی ماورای ماده و باور و تجربه
و عجیب نیست اگر گاهی تو نیز آنجا باشی
با لبخندی به وسعت گذشته و دستی گشاده تر از مرز آرزو
و ذهن ناهوشیار، لذت ناب با تو بودن را نوش کند
لیکن درد آنجا آغاز می شود که صبح پلک می گشاید
و تو جادو شده ای را می مانی که تمام روز از عفریت خواب می گریزد
به خوابم نیا عزیز!
جای تو در خوابم نیست ...